تازه پاییز شده بودودلم هم مثل پاییز ابری بود مردانگی ام نمیگذاشت ابر ها گریه کنند مثل پاییز.
خیلی با دوستم کل کل میکردم . شک داشت اما بلد نبود چطور رفتار کند .
درد داشتم درد نا گفتنی.اخر زخم زبان ها را نمیشود تحمل کرد. کاش شمشیر داشتند و حنجر را خفه م…
بیشتر »